شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

حس قشنگ تكان خوردن شايگان

از مورخ 1392/5/20 شروع كردي به تكان خوردن. دستتو گاهي اوقات مي زني به نافم پاهاتو مي زني به زير دلم. حس واقعا قشنگيه وقتي كه احساس مي شي. گاهي اوقات از اين طرف به اون طرف شنا مي كني. خيلي جالبه. از اين هفته دنبال بيمارستان خوب و پرستار خوبم. كلا تو اينترنت زياد جستجو مي كنم كه از نظر تغذيه و .. چيزي كم نذاريم. از زماني هم كه گوشات بشنوه برات آهنگ موزارت مي ذارم كه باهوش بشي. دوستت دارم عزيزم و منتظر ديدار بعدي در سونوي سه ماهه دوم هستم.
30 مرداد 1392

صحبت در مورد بابايي در اين دوران

راستي بايد ار بابايي تشكر وي‍ژه كنم كه انقده مواظب من و شما بوده.كلا تو خونه هم اصلا نمي ذاشت من كار كنم. همش از نظر تغذيه و ... به من و شايگان جونم رسيدگي مي كرد. هر شب بابايي دستشو مي ذاره رو شكمم ( در واقع شايگان را ناز مي كنه) و براش كتاب كليات سعدي و حافط و كتاب شعر هاي كودكانه مي خونه. بعضي وقتها هم فال مي گرفت واسش. امشب كه مورخ 1392/5/23 بود علاوه بر قربون صدقه هاي هر شب مستقيم با شما حرف زد و كلي نصيحتت كرد. ...
23 مرداد 1392

مسافرت به بابل

مورخ 1392/5/15 رفتيم بابل.زن عمو مني‍ژه جلو در خونه مادرجون ايستاده بود تا منو ديد كلي بغلم كرد و گفت فكر نمي كردم انقده قيافت مثل مامانا شده باشه و بعد ديگه با همه روبوسي كرديم و رفتيم بالا. مادرجون مي گفت از قيافت معلومه كه دختر داري. نمي ذاشتند دست به سياه و سفيد بذارم. 
15 مرداد 1392
1